محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

نی نی من

8 ماهگی - شیطونی

سلام پسرم هر چی میگذره شما بیشترو بیشتر شیطنت می کنی دیگه داری چهار دست و پا راه میری خیلی خیلی بامزه تر میشی اصلا یک جا بند نمیشی و به همه چیز می خوای دست بزنی و همه جا بری اینم بگم که علاقه ی زیادی به سیم ها داری! سیم شارژر موبایل رو که باید همیشه قایمش کنم یه بار هم کامپیوتر کار می کردم آوردمت توی اتاق هرچی اسباب بازی برات می آوردم فایده نداشت یکراست میرفتی سیم مودم رو بکشی حتی متکا گذاشتم که نبینیش و شما رو هم گذاشتم عقب بازی کنی باز رفتی متکا رو برداشتی و سیم رو کشیدی جالب ترش هم اینکه به من نگاه می کردی می خندیدی وقتی راه میری میای جاکفشی رو به هم میریزی سطل آشغال اتاق رو خالی می کنی و حتی... اومدی دهنتو گذاشتی روی پ...
20 بهمن 1392

7 ماهگی - واکسن و دندونی

سلام مامان جونم چند روزه که قدم گذاشنی توی دنیای 7 ماهگیت امروز بیست و یکم هست و من هجدهم برای واکسن شش ماهگیت بردمت مرکز بهداشت کمی گریه کردی فدات بشم دلم کباب شد به قول مامانی الهی بشکنه دستشون که بچمو آمپول میزنن.       الان دیگه توی روروئکت می تونی قشنگتر بشینی و پاهات هم کم  و بیش میرسه زمین با اون دمپایی کوچولوی نازت یکم می تونی روروئکت رو اینطرف اونطرف کنی و به قول خاله همه دنیای اتاق ها رو ببینی   الان هم که خوابیدی تلافی دیشب که خوابت نمی برد و اونقدر سرحال بودی که نگاهت می کردم قهقهه می زدی از خنده. منم دلم نمی اومد بخوابونمت تا نگاهت می کردم از ته دل می خندیدی. دیشب بابایی دندونی ک...
20 بهمن 1392

7 ماهگی - سه شنبه بازار

عزیزم تازه از حموم اوردمت و تو خیلی ناز خوابیدی خیلی شیطون شدی مامان امروز توی پوشکت یه دونه مروارید پیدا کردم باورم نمیشد واقعا معجزه رو به چشم خودم دیدم! تو چطوری اونو قورت داده بودی؟!! کلی از خدا ممنون ظهر بردمت بیرون با هم رفتیم سه شنبه بازار چقدر تغییرات کرده بود واست اتاقت یک استیکر کارتونی خریدم خیلی ناز و منتظرم بابایی از سر کار بیاد و با او بدم تا بچسبونتش تازه کلی هم ذوق کردم چون می خواستم همینو اینترنتی سفارش بدم دیدم نوشته 35 هزار تومن و من با 10 هزار تومن خریدمش ههه داشتیم میومدیم که دیدم یه چیز سفید رنگ شبیه کفش های مامانی بافت جنابعالی روی کاپوت یه پیکانه برای دومین بار یه لنگه از کفشات گم شده بود و...
20 بهمن 1392

7 ماهگی- اواین تجربه ی حرم با هم

گاهی وقتها بعضی لحن ها از یاد آدما نمیره مثل امروز لحن یک پیرزن خیلی نحیف و شکسته که یک دنیا مهربونی از صداش می بارید ... امروز بغلت کردم و پیاده تا سر کانال اومدم ( حدود یک ربعی شد) یکم دودل بودم که با وجود درد کمرم می تونم بیام یا نه که خدا رو شکر به لطف خانوم حضرت معصومه بغلت کردم و این دیو ناراحتی که فکر می کردم باهات فقط می تونم توی پردیسان باشم رو شکستم. امروز خیلی بهم خوش گذشت با هم رفتیم حرم و بعد از زیارت ضریح البته از دور، اومدیم توی صحن آینه نشستیم و تو رو گذاشتمت پایین. یک پیرزنی روبروت بود و کم کم نگاهت  کرد بعد باهات شروع کرد حرف زدن و اسمت رو پرسید تو هم بهش نگاه می کردی و انگار کم کم باهاش رفیق شدی، حتی براش ادا ...
20 بهمن 1392

7 ماهگی - مشهد مقدس

امروز یکشنبه دوازدهم بهمن ماه هست و شما خوابی دومین دندونت هم دراومد وقتی مشهد بودیم دو سه روز اول خیلی خیلی شیطونی و بیتابی می کردی و حسابی واسمون خاطره شد حتی یک لحظه هم آروم نبودی و فقط موقعی که خواب بودی گریه نمی کردی برای اولین بار با هم سه نفری رفتیم مشهد گرچه خیلی بی تابی می کردی و من و بابایی باید مدام مراقبت بودیم اما با همه این احوال بهمون خوش گذشت. بابایی یک جای گرم و نرم و البته ایمن برای شما عقب ماشین درست کرده بود که راحت اونجا استراحت کنی اینم عکسش: البته اینجا داشتی گریه می کردی تا بغلت کنم. قربون لوچچت :)) اولین بار شما رو بابایی برد سمت ضریح می گفت به همه درها دست میزدی و حتی برده بودت ضریح رو هم چسبیده ...
20 بهمن 1392

7 ماهگی - پوستر

سلام نفس دیروز این لباسو تنت کردم و کلی عکس ازت گرفتم تا روشون کار کنم اما از بس تکون خوردی همین یه دونه عکست خوب دراومد اینم پوسترش: ...
14 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد